بسم رب الزهرا س...

.

.

.

"رنـــــــــــدانه..." میگفت:

خدا گفت: زمین سردش است. چه کسی می تواند زمین را گرم کند...؟؟!!
لیلی گفت: من...
خدا شعله ای به او داد. 
لیلی شعله را در سینه اش گذاشت....
سینه اش آتش گرفت. 
خدا لبخند زد. لیلی هم...
خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش...
لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد....
لیلی گُر می گرفت. 
خدا حظ می کرد....
لیلی می ترسید،
 می ترسید آتش اش تمام شود....
مجنون سر رسید. 
مجنون هیزم آتش لیلی شد...
آتش زبانه کشید. آتش ماند. 
زمین خدا گرم شد....
خدا گفت: اگر لیلی نبود، زمین من همیشه سردش بود....

.

.

این روزهـــــــــا...

هوای "زهـــــــــــــرایی" ؛ "لیــــــــــلا" شدن...!!!

دارد مــــــــرا...!!!

دیوانه میکند...