من اگر گریه برایت نکنم می میرم   وضع من را به خدا روضه تو سامان داد


گاهی کسی می آید توی زندگی آدم و بعد هم می رود و میگویی : رفت ... اما کارت سخت می شود 


اگر دلبری قبل از وجود تو حتی ، بیاید  توی دلت بنشیند ، دائم نامش را از این و آن بشنوی ... 


با گوشت و پوست و خونت حسش کنی ، بزرگ بشوی با او ... با غم هایش ... گاهی دخترش 


بشوی ،  یک وقت هایی هم مادر و گاهی هم خواهرش ... گاهی هم توی خیالاتت سر فرزندش را 



روی شانه . 
من عشق تو را از نوع آسمانی و الهی اش نمی توانم درک کنم ... بگذار هر چه 


می خواهند
 بگویند ... نمی توانم عکس خانه ات را با آن پرچم سرخ قاب کنم و هر روز صبح رو 


به روی تو زانو 
بزنم دست بر سینه بگذارم و بگویم : السلام علیک یا...نه ؛ این همه رسمی بودن 


که در توانم 
نیست ... من به جای زانوی ادب زدن و زمزمه السلام علیک یا سیدالشهدا ، با حال 


نزاری سر بر روی بالش خیسم زیر لب می گویم : سلام حسین جانم ... 


من از همان اول ، عاشق بی ادبی بوده ام ... حق بده اما به من ... گاهی فقط با همین نام تو می 


شود دل را آرام کرد ... نمی دانم در این " حا ، سین ، یا ، نون " چه اکسیری نهته است ! مرا به 


فما احلی اسمائکم " ببخش ... شیرینی صدا زدنت با همین اسم که زیر دندان برود ، به این راحتی 


ها نمی شود هر وقت که دل بهانه ات را گرفت ، سیدالشهدا و ابا عبدالله صدایت کرد .... حسین 


چیز دیگریست ... گاهی هم خسته می شوم ... خسته می شوم از اینکه پایان همه روضه ها به تو 


ختم می شود ... از هر روز ، صبح و شام برایت گریستن ... از دیدن شیر خواره و پرده کشیدن 


اشک روی مردمک چشم ... خسته می شوم ؛ از اینکه آب خنک از گلو پایین نمی رود .... آب 


خنک وقتی گواراست که خاطره لب های ترک خورده ات داغ روی جگر نگذارد ... خسته می شوم 


و همین خستگی ها کار دستم می دهد ... لج می کنم با خودم و با حسین توی قلبم قهر می کنم ، با 


تو قهر می کنم با تو که یک شب هم نمی آیی ... حتی توی خوابم ،  بی انصاف ... قهر می کنم تا 


نازم را بکشی ... آن وقت است که چشم هایم درد می گیرند ... روضه خونم افت می کند و فشار 


عاشقی ام پایین می افتد ، اما تو شبی ، خودت را نشان می دهی و برمی گردی ... پای نازکشی 


ات بگذارم یا یتیم نوازی ات ؟ فقط از مداحی و روضه می شود به یاد تو افتاد همیشه برای من 


مخاطب خاص همه روضه ها و ترانه های دنیا تویی ... حالم شبیه حال حبیب و مسلم و حر ، که 


نیست اما حال فطرس را که می توانم دریابم ! پر قنداقه ات را که نخواستم ، بلند پروازی هم حدی 


دارد اما من نیم نگاهت را به جان خریدارم . مظنه اش همین قدر بود دیگر ؟ نمی دهی ؟ قهر نمی 


کنم ، کششش را ندارم ... نگاه نمی کنی فدای سرت ، اشک هم بدهی قبول است . حالا بگذار 


افراطی ام بخوانند و چپ چپ نگاهم کنند و بگویند : امشب که شب شهادت نیست آخر برای چه 


گریه می کنی ؟ 

________________________________________________________

پ ن : می دونین لطف چایی های مجلس ارباب تو چیه ؟ اینه که مادرش این چایی رو دم کرده

دل نوشت : چشم هایم درد می کند !

دلتنگی نوشت : حر کن مرا ... مدتی است چیز دیگری شده ام !