میگفت...!!!
میگفت...
یعنی میخواست که بگوید...
ولی...
ولی نمیشد....
همش...
سرفه ... سرفه ... سرفه ... سرفه ... سرفه ....
هــــــــــــــــــــ ه ـــــــــــــــــــه...
دوباره...
هــــــــــــــــــــ ه ـــــــــــــــــــه...
نَفَسِ عمیقش هم بریده،بریده بود....
میگفت...
میگفت:
آنجا آنها سینه اش را زخمی کرده اند....
این ــــــــــــــــــجا هم....
این هـــــــــــا...
بالـــــــــــــ ش را....
زخ مـــــــــــــــ ی....کرده اند....
.
.
زبانش نه ها...!!!
نگــــــــا هــــــــ ش....
میگفت...
.
.
.
.
.
.
حرف حساب نوشت:
خدایا گفتم خسته ام گفتی: لاتقنتو من رحمه الله / زمر53
گفتم هیچ کس نمیداند در دلم چه میگذرد،گفتی:ان الله یحول بین المرء و قلبه/ انفال26
گفتم کسی را ندارم،گفتی:نحن اقرب من حبل الورید/ ق16
گفتم کسی یادم نمیکند،گفتی: فاذکرونی اذکرکم/ بقره152
...و من دیگــــــــ ر چیزی برای گفتن نداشتم....
... و سکـــــــــ وت....
برای او که می آید و میخواند....
وقتی شبیه فاطمه لبخند می زنی...
بر چینی شکسته دل بند می زنی...
من غرق خوابم، تو برای ظهور خویش...
هر صبح جمعه، رو به خداوند می زنی...
بعد از زیارت نجف و کربلا و طوس...
حتما سری به فکه و اروند می زنی...
پنهان نوشت:
ادامه مطلب یک چیز خیلـــــــی خاصه...
مخاطبان اون هم افراد خاص هستند....
هر کس که اسمش اونجا ثبت شده باشه...
بگذریم....
.
.
.
دعایمان کنید....همین!!!
.
.
صلوات
یا انیس من لا انیس له....